از سال ۶۵ که فقط یک سال از ورودم به دانشگاه تبریز سپری شده بود، در دانشگاه تبریز، آگاهانه و برای تثبیت ایمان متزلزل و پاسخ به شبهات ایجاد شده، نیاز شدیدی به مطالعه‌ی قرآن با ترجمه‌ی فارسی احساس کردم. 

متأسفانه ترجمه‌هایی که در بازار موجود بودند به دو دلیل جذابیتی برای من نداشتند. یکی از لحاظ علمی و سلیس و روان نبودن آن‌ها و دیگری به‌خاطر مسایل ایدئولوژیک و مذهبی که کلام پروردگار را تا حد یک کتاب مذهبی و فرقه‌ای تنزل داده‌بودند. 

آشنایی‌ام با زبان عربی نیز در حدی نبود که مستقیم و بدون نیاز به‌چنین ترجمه‌هایی از قرآن بهره و لذت ببرم. 

اما علیرغم این‌ها، علاقه و شوقی که به قرآن داشتم خاموش نشد و روز به روز افزون می‌گشت. 

تا این‌که بعد از فراغت از تحصیل در مقطع کارشناسی، ناگهان تفسیری به نام«تفسیر نور» چاپ و منتشر شد. نویسنده‌ی آن دکتر مصطفی خرمدل بود. فوراً آن را خریدم و به مطالعه‌اش پرداختم. گرچه قطع رحلی بزرگ و نوع چاپش دارای مشکلات خاصی بود، اما مطالعه‌ی آن، جذابیت خاصی داشت.چون اولاً فقط تفسیر قرآن نبود، بلکه آموزش دو زبان عربی و فارسی هم در آن مستتر بود. ثانیاً دقت و وسواس عجیبی در معانی لغات و ارجاع معنی آیات به خود قرآن در سوره‌هایی دیگر داشت. ثالثاً از هر رنگ و بویی از خرافات و تعصبات مذهبی و فرقه‌ای به‌دور بود. منابع و مصادر آن از تمام فرق و‌ مذاهب اسلامی بودند. 

یک بار که کل قرآن را با استفاده از تفسیر نور خواندم از بسیاری از  تفسیرها بی‌نیاز شدم و از آن پس بیش‌تر دوست دارم قرآن را بشنوم و آن را با تمام احساسم درونی و هضم کنم. 

با مطالعه‌ی تفسیر نور پی بردم که بهترین نوع تفسیر، « تفسیر قرآن به قرآن» است نه تفاسیری که انباشته از آرای متخصصان کلامی، فقهی و نحله‌های مختلف مذهبی و فرقه‌ای است که روح کلام الهی در میان این حشویات و زواید ناپدید می‌شود و خواننده‌ی تفسیر، ناخودآگاه یک متکلم یا فقیه یا تاریخ‌دان از آب درمی‌آید نه یک قرآن خوان و قرآن دان. 

آرزو داشتم روزی از نزدیک با صاحب این تفسیر آشنا شوم و خالصانه از تلاش‌ها و خدماتش تشکر کنم. 

بنا به تقدیر الهی، حدود ۱۰ سال پیش، آن بزرگوار به همراه دکتر محمود ابراهیمی که ایشان هم از نخبگان و فرهیختگان این‌دیار است، مهمان یکی از دانشجویانش آقای عثمان ایزدپناه بودند. دکتر خرم‌دل علاقه‌ی شدیدی به آقای ایزدپناه داشتند و هرکس را از شهر سردشت می‌دیدند، فوراً جویای احوال ایشان می‌شدند.ایشان حافظ کل قرآن هستند و همین باعث شده بود که استاد خرمدل محبت خاصی نسبت به وی داشته باشد.

پس از این‌که از سردشت به مهاباد کوچ‌ کر‌دم و‌ در این شهر فرهنگی و نخبه‌پرور سکونت گزیدم، با یکی از مؤسسات مدنی و خیریه‌ی مهاباد به‌نام «جمعیت خیریه‌ی نورافزا» ارتباط برقرار کردم و متوجه شدم که یکی از بنیان‌گذاران و مؤسسین آن، دکتر مصطفی خرم‌دل است.

پس از چندی ارتباط با «جمعیت خیریه‌ی نور افزا» و حضور در آن به عضویت هیأت اُمنا و سپس هیأت مدیره درآمدم و در اولین جلسه‌ای که دکتر خرم‌دل تشریف داشتند، چهره‌ی نورانی و قیافه‌ی ساده و حتی غلط‌انداز ایشان را دیدم و پس از احوال‌پرسی و مختصر تعارفاتی، اظهار خوشحالی کردم که با او آشنا شده‌ام. اما ایشان با خنده‌ای ملیح و صدایی آرام، ذهنم را منحرف نمودند که مبادا سخنانی از من بشنود که بویی از تعریف و تمجید و بزرگ‌نمایی در آن باشد. چون هیچ علاقه‌ای به خودنمایی نداشت و اگر از ایشان تعریف می‌کردی حتماً با یک شوخی یا ضرب‌المثلی و یا یک چیستان، یا یک سؤال ساده‌‌ی علمی، ذهن شما را منحرف می‌کرد. خوشبختانه به‌مدت ۷ سال در این جمعیت، در معیت این بزرگوار بودم و ایشان را این‌گونه شناختم. 

  انسانی بسیار منظم و وقت‌شناس بود. یا در جلسات حضور نمی‌یافت و یا دقیقاً و سر وقت حاضر می‌شد. هیچگاه برای بی‌نظمی‌ها و تأخیرهایش مجبور به پوزش و عذرخواهی نشد؛ چون مرتکب چنین کاری نگشت. 

  دکتر خرم‌دل، بی‌نهایت سخی‌الطبع و بخشنده بود. هرگاه قرار بود برای موردی خاص یا تأسیس مکان و راه‌اندازی پروژه‌ای عام‌‌المنفه، مبلغی جمع‌‌آ‌روی شود، او ‌اولین فردی بود که دست به‌ جیب می‌برد و دسته‌چکش را بیرون می‌آورد و هرآنچه را در توان داشت می‌نوشت و امضا می‌کرد. با تبسم و خیلی ساده می‌گفت پس‌انداز کردم و آنجا تحویل می‌گیرم. 

از آن‌جایی که معمولاً ولی نه همیشه، اعضای انجمن‌های صنفی و یا تشکل‌های غیردولتی به‌ویژه در بخش خیریه و خدمات اجتماعی، غالبا از وقت و توان فیزیکی خودشان مایه می‌گذارند. اما دکتر خرم‌دل، طبق آن‌چه از قرآن اموخته و برای دیگران ترجمه کرده‌بود، جهاد با مال و نفس را از هم جدا نکرد. 

  دکتر خرم‌دل برخلاف تعدادی از دارندگان‌‌ مدرک تحصیلی و مدرسین دانشگاه ها که غیرمنصفانه و سخاوتمندانه‌ لقب استاد دانشگاه! را نیز برخود نهاده‌اند و تمایلی به فعالیت مدنی و حضور در این تشکل‌ها را از خود نشان نمی‌دهند، در تأسیس جمعیت نورافزا، قدم به‌پیش نهاده‌ بود و تا آخرین مراحل آن، که تأسیس مکانی برای انجام و ادامه‌ی فعالیت‌هایش بود، با جان و دل و مال این جمعیت را همراهی نمود. 

حضور در تشکل‌های مدنی، وجهی از شخصیت‌های خودشکوفا و از خود فرارونده است که به‌تعبیر آبراهام مازلو، تعداد بسیار کمی از افراد جامعه به این سطح از رشد ‌و تعالی می‌رسند. 

  دکتر مصطفی خرم‌دل با درجات علمی بالایی که داشتند، تندیسی از اخلاق قرآنی بودند. عطر آرامشی را که از قرآن و ذکر و یاد خدا کسب کرده‌بود، با تبسم و سکوت به اطراف می‌پراکند. کم‌حرف و گزیده‌گویی بود. سخنی لغو و بیهوده را از ایشان نشنیدم. 

در لباس و پوشش، همیشه ظاهری آراسته و مرتب اما به‌غایت ساده داشت. اگر کسی ناآشنا وارد جلسه می‌شد، شاید تصور می‌کرد آبدارچی و مستخدم جمعیت است؛ نه عضو مؤسس و هیأت امنای آن. یکی از همراهان و دوستان بسیار صمیمی او دکتر محمود ابراهیمی است که ذکرش رفت. ایشان در سنندج ساکن هستند و انسانی شوخ‌طبع و با نشاط است، گاه‌گاهی سر به‌سر دکتر خرم‌دل می‌گذاشت و از سر شوخی با نام و لقبی دیگر او را صدا می‌کرد. اما هیچ‌گاه از دکتر خرم‌دل غیر از خنده و منحرف کردن ذهنش به مسیری دیگر، چیزی شنیده و دیده‌ نشد و در قالب شوخی یا جدی مقابله به مثل نکرد و ناراحت هم نشد. 

همه‌ی ما در تاریخ اسلام خوانده‌ایم اگر غریبه‌ای وارد مجلس رسول‌الله(ص) و یارانش می‌شد، تا پیامبر را به او‌ معرفی نمی‌کردند، او را از سایرین تشخیص نمی‌داد. زندگی خلفای راشدین و حتی بسیاری از تابعین نیز چنین بوده که آنان نه در پوشش و لباس و نه در لقب و عنوان و نه در محل سکونت و نحوه‌ی آمد و شد  هیچ تفاوتی با مردم عادی نداشتند. اما با کمال تأسف وقتی کسی از ما بخواهد چنین نمونه‌هایی را از مسلمانان در روزگار فعلی به مشتاقان دین و حقیقت اسلام نشان دهیم، بسيارى اوقات دست‌مان خالی است. 

خیلی‌ها با حداقل مدرک حوزوی یا دانشگاهی، کفش و لباس و ریش و محاسن و نحوه‌ی راه رفتن خویش را از دیگران جدا می‌کنند. حتی ادبیات و سخن و لحن کلام‌شان را تغییر می‌دهند و در صورت امکان در کوی استادان  سُکنی می‌گزینند و در نهایت ارتباطشان با عامه‌ی مردم قطع می‌شود. دکتر خرم‌دل هیچ‌گاه به چنین آفاتی مبتلا نگشت. 

  علاقه‌ی دکتر خرم‌دل به حضور در مسجد زایدالوصف بود. یک بار که در ماه مبارک رمضان برای دیدار با چند نفر از نیکوکاران و خیرین سردشت در معیت ایشان بودم، پس از افطار و صرف شام، صدای اذان از مناره‌ی مسجد طنین‌انداز شد. فوراً به ایشان عرض کردم که اقامه بگویم و نماز را با جماعت بخوانیم؟ فرمودند اینجا؟! گفتم بله. خندید و با لحنی و ساده و صمیمی فرمودند: من این جور معامله نمی‌کنم. آخر چه انسان عاقلی این همه پاداش نماز جماعت در مسجد را با نماز در منزل از دست می‌دهد. یالله بلند شوید وضو بگیریم و برویم مسجد. گفتم دکتر ما مسافریم و معذور. مسجد هم از این‌جا خیلی دور است. فرمود: یادت رفته رمضان است و الان مردم زیادی در مسجد جمع‌اند و نماز تراویح هم می‌خوانند؟. 

بعد فرمود: دور است یعنی چه؟! ما از مهاباد تا اینجا بیش‌تر از ۱۰۰ کیلومتر با زبان روزه و در هوای گرم آمده‌ایم. الان افطار کرده‌ایم، شب است و هوا خنک است. 

آها من رفتم!!

چاره‌ای جز تبعیت نداشتیم. ماشین را روشن نمودیم و خود را به مسجد رساندیم. امام مسجد که او را می‌شناخت، تعارف و اصرار کردند که به‌جای ایشان امامت کند؛ اما نپذیرفت. 

  دکتر خرمدل به‌شدت از جدل و بگومگوهای بیهوده حذر می‌کرد. در جلساتی که در جمعیت داشتیم گاهی بر سر پاره‌ای از مسایل لازم بود بحث‌ها را ادامه دهیم و طبیعتاً منجر به جدل می‌شد. فوراً خود را کنار می‌کشید و می‌گفت که شما وکیل باشید، هرچه نوشتید امضا می‌کنم. این کار ایشان، هم نشانه‌ی اعتماد به همکارانش بود و هم به‌خاطر پرهیز از جدل. 

  دکتر علاقه‌ داشت که خود و دیگران را وادار کند تا وقت و زمان خویش را صرف آموزش و آموختن کنند. ایشان به‌راستی از زمان و حیات خود به‌خوبی بهره می‌برد. یک بار گفتم دکترجان برای تفریح و استراحت می‌خواهم با ماشین شخصی در خدمتت باشم و گشتی در مناطق دیدنی سردشت بزنیم و با آقای ایزدپناه نیز دیداری داشته‌باشیم. 

گفت نه! الان وقتش نیست. سفرم کم‌کم نزدیک می‌شود ولی کارهایم ناتمام است. اگر فراغت حاصل شد خبرت می‌کنم. 

یک بار هم ناگهانی به یک کتابفروشی رفتم که دکتر نیز آنجا تشریف داشتند و صحبت می‌کرد. متوجه شدم که مردی ۵۰ ساله را توصیه به آموزش زبان عربی می‌کند. می‌گفت احتمال زیادی دارد تا ۸۰ سالگی عمر کنید. اگر از همین امروز شروع کنید و روزانه فقط نیم ساعت وقت اختصاص دهید در ۵۵ سالگی زبان عربی را یادخواهید گرفت و شما در این فاصله‌ی ۵۵ تا ۸۰ از منابع و آثار بیشماری استفاده خواهید نمود و به عنوان یک عالم از دنیا خواهید رفت و نه یک جاهل. 

  نگاه دکتر خرم‌دل به ایجاد تغییر و اصلاحات اجتماعی، بیش‌تر از هر کس و نحله‌ای به نگاه مرحوم سعید نورسی شباهت داشت. احیای ایمان به‌ خدا و روز آخرت از راه نشر و تعلیم قرآن و ارائه‌ی خدمات اجتماعی و حضوری فعال و ساده و مؤثر در نهادهای مدنی را بر سایر فعالیت‌ها ترجیح می‌داد ولی هیچگاه نوع نگاه، روش و اسلوب سایر مسلمانان را نادیده نگرفت ‌و تخطئه نکرد. اگر کسی از شهر و منطقه‌ای دیگر و یا از نحله و طیفی دیگر به دیدار ایشان می‌رفت، با شنیدن فعالیت‌های آنان خوشحال می‌شد. 

مهم‌ترین ویژگی و صفتی که از دکتر خرم‌دل در ذهنم نقش بسته‌ و برای همیشه ماندگار خواهد بود آمادگی ایشان برای مرگ بود. 

معمولاً اکثر فریب به اتفاق مردم آنقدر به روزمرگی گرفتارند که برای حوادث و رویدادهای معمولی هم آمادگی ندارند؛ چه رسد به موضوع مرگ. 

این همه غم و حسرت در اندرون مردم و داشتن استرس و اضطراب و نهایتاً ابتلا به بیماری افسردگی، کلاً نشانه‌ی عدم شناخت از سنّت‌های حاکم بر هستی و زندگی انسان است و در نتیجه با کمترین پیشامد و رویدادی ناگوار، کنترل خویش را از دست می‌دهند ‌و دچار پریشان‌گویی و توهم و هذیان می‌شوند. 

و جالب این‌که مهم‌ترین غفلتی که بشر به آن دچار می‌شود، غفلت از مرگ است. به همین خاطر دردآورترین شوکی نیز که به انسان وارد می‌شود، خبر مرگ خود یا عزیزان و اطرافیانش است. 

دکتر خرم‌دل، همیشه برای مرگ آماده بود و هر کاری که می‌کرد فوراً می‌گفت برای فردا و بلافاصله آیه‌ای از قرآن را در خصوص بهشت و ملاقات پروردگار می‌خواند تا به ما بفهماند که منظورش از فردا قیامت است. تعبیر ایشان از مرگ همان تعبیری بود که مرحوم کاک احمد مفتی‌زاده در یکی از شعرهایش به‌نام(ڕێگەی سەرڕاس) سروده ‌بودند. 

نەنکێنی: ڕێگاکەم دوورە
مردن، ئاخرین سنوورە

بۆوەی عەقڵی سواره، سوورە

هەروەک لەم ژوورە بۆ ئەو ژوورە

چند ماهی بود که به‌‌دلیل شیوع کرونا جلساتی در دفتر جمعیت با حضور اعضای هیات امنا نداشتیم و کلاً از همدیگر بی‌خبر بودیم. دکتر خرم‌دل نیز، اصلاً میانه‌ی خوبی با تلفن همراه و یا حضور در شبکه‌های اجتماعی نداشت و به زحمت امکان داشت با ایشان ارتباط گرفت.    

روزی همکاران خبر دادند که دکتر خرم‌دل در بیمارستان بستری است و برایش دعا کنید. من نیز همراه سایر مسلمانان برای ایشان دعا کردم اما بدون این‌که به کسی بگویم، مطمئن شدم که دکتر به دیدار محبوب شتافته و برگشتی برای او متصور نیست. چون همیشه می‌گفت سفرم نزدیک است. فقط باید یکی دو کار به‌جا مانده را تمام کنم و بساطم را جمع نمایم.  

 در ماه رمضان امسال نیز به خاطر کرونا، مساجد تعطیل و خالی از صف‌های نمازگزاران و شور و شوق ویژه‌ی رمضان بود. 

من هم به دلیل جراحی دیسک کمرم کاملا منزوی و‌ در بستر بودم. 

پس از چندین ماه بی‌خبری و عزلت در منزل، روز عید، با هزار اما و اگر و رعایت تمامی جوانب احتیاط، برای دیدار پدر و اقوام احباب، راهی سردشت شدم. هنوز به مقصد نرسیده‌بودم که پیام‌ها و تلفن‌ها یکی پس از دیگری خبر فوت دکتر را در رسانه‌ها و فضای مجازی منتشر نمودند. 

وضعیت جسمانی من و وضعیت اجتماعی جامعه به‌ دلیل شیوع بیماری کرونا ‌‌و رعایت پروتکل‌های بهداشتی، اجازه نمی‌داد که برگردم و با ایشان آخرین وداع معنوی و روحی را داشته‌ باشم. 

خرم‌دل زمانی از این دیار رخت بربست که مأموریت بندگی خود را که خدمت به هم‌نوعان و همفکرانش با نشر قرآن بود، به‌پایان رسانید، همچنانکه ماه رمضان هم با اتمام ماموریت الهی خود، از میان مسلمانان رخت بربست و رفت. 

پایان ماه رمضان برای مؤمنان عید بود و پایان عمر دکتر خرم‌دل برای خودش عید بود و برای شاگردان و دوستانش اندوه و ماتم. چون‌که این روزها، به چنین الگوهایی از معرفت و معنویت سخت محتاجیم.